سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جگرشیرنداری سفر عشق مرو

خاتمی:                                                                                                     ما هم به جناب آقای دکتراحمدی نژاد : این رجائی دروان رای خواهیم داد!

اگر بگذارند!

 

ای بابا بزارید شلوارم را بالا بکشم بیایم

 


 

 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/12/14 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

ادعای ترور خاتمی کذب محض است و این یک فریب برای افکار عمومی ایران و مظلوم

 

نمائی گروهش بوده تا اصلاح طلب به این بهانه چندتا رای بیشتری برای رسیدن به اهداف

 

خود برای خاتمی جمع کند ولی بقول امام: باز هم آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند!!!

 

البته گروه اصلاح طلب طرح ترور خاتمی را در دستور کار خود قرار داد تا بدین وسیله مردم را

 

گل بزند.ولی یکی از دوستان خاتمی در جلسه خصوصی گفته : آخه یعنی خاتمی ترور

 

میشه! میدونم که نمیشه ولی اگر بشه چی میشه! مثل پاکستان میشه - با مرگ بی نظیر

 

بوتو جرب او چه رای خوبی آورد!


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/12/14 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

محمد علی ابطحی_معاون حقوقی و امور مجلس محمد خاتمی_ در یادداشتی که در وبلاگ شخصی خود آن را منتشر کرد به حمایت از فرقه ضاله تصوف پرداخت.

------------------

به آدرس ذیل بروید:

http://www.mardomnews.net/


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87/12/13 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

راستی اگربا مادر خاتمی مصاحبه کنیم چه جواب خواهند داد؟           میشه حاج خانم کمی خودتون رو معرفی کنید و از محمد خاتمی برایمون حرف بزنید؟

                             بسم الله الرحمن الرحیم

من مادر محمد خاتمی هستم - البته او را به دنیا آوردم و بزرگش کردم . اما متاسفانه دیگر مادر اونیستم! چون آنچه من و پدرش از او انتظار داشتیم از آب در نیامد . وقتی او نوجوان بود - آن موقع‌ها ما گربه خانگی داشتیم که مادر گربه‌ها مریض شده بود. یادم نمی‌رود که محمدراه می‌افتاد دنبال بچه‌گربه‌ها .هرچه میگفتیم بابا گربه نجسه به اون دست نزن مریض میشی حالیش که نبود. از همان موقع هم گاهی خیلی زود از دست گربه ها عصبانی می شد و آنها را کتک می زد! گاهی هم با دوستانش دعوا می‌ کرد و خیلی هم کینه ای بود!!!.»«محمد زود عصبانی می‌شود، و هرچه از دهنش در بیاید میگوید - اما زود هم آرام می‌شود بخاطر همین پدرش خیلی از او راضی نبود و همیشه میگفت : خدا کنه محمد و رضا به هیچ مسئولیتی نرسند "با گریه" » 

-----------                                                                   س: بهترین هدیه‌ای که از آقای خاتمی گرفتید چه بود؟                        کمی بلندتر از قبل گریه میکند و میگوید: «همیشه من برایش هدیه گرفتم.»

----------

س: یعنی از سفرهای خارجی که برمی‌گردد، دست خالی می‌آید پیش مادر؟                                                                                 هرگز نمی آید چون از زمانی که رئیس جمهور شده من توی تلویزیون او را می بینم.مگر کاری داشته باشد به من هم سری میزند و به سر قبر پدرش میرود.

-------------- 

س:آیا دوست داری او باردیگر رئیس جمهور شود؟                            ج:نه بخدا - دیگر ما نمی توانیم سرمون رودر محل بلند کنیمچون آبروی همه ی ما را در دوره رئیس جمهوری اش برده!!! مثلاْ از شهرام پول گرفته - از بهزاد دزد حمایت کرده - به پشت زن مردم دست زده و در خارج که دست هم داده.من مطمئنم روح پدرش از کار های او در عذابه. چون پدرش خیلی آقا بود ولی متاسفانه از وقتی که محمد رفته آلمان ???درجه عوض شده و پا روی دین و مذهب گذاشته - یه بار ندیدم از رهبری حرف بزنه و از ولایت فقیه پشتیبانی کنه: بقول قدیمی ها پسر نوح با بدان بنشست و خاندان نبودش گم شد : یا بقول دیگری :گیرم که پدربود فاضل از فضل پدر ترا چه حاصل: همسرم حاج آقا روح الله شنیدم از دست آیت الله خامنه ای نیمه ی لیوانی که آب نوشیده بود به عنوان تبرک می نوشد .

----------------------------------------

 س:به نظر شما چرا محمد خاتمی اینطوری شده؟                          راستش اون نونی که پدرش در آورده - شیری که از من خورده(البته در کودکی چون شیرم کم بود کمی هم شیر گاو به او میدادم و چند بار  هم بخاطر این که بیمار بود شیر الاغ بهش دادیم چون حکیم باشی گفته بود!وشاید بقول مهاجرانی آن شیرها بی تاثیر نبوده - چون مهاجرانی هم در مصاحبه اش گفته:(چون خواهرش مریض بوده و حکیم باشی برای او شیر الاغ تجویز میکند او هم وقتی شیر را برای خواهرش می برده کمی از آن خورده) ولی من فکر میکنم بیشتربخاطر دوستان نابابی که دوره اش کرده اند به این راه ها کشیده شده مثل گروه هایی که معروفند به اصلاح طلب.

--------------------------------------------

خاطره ای از دوران مبارزه ی محمدت داری؟

نه بخدا هیچ قدمی در آن زمان برنداشته.

-------------------------------------

در زمان جنگ تحمیلی چطور؟

هر گز در طول ?سال جنگ تحمیلی به جبهه نرفته - اگر شما خبری یا عکسی از ایشان دارید به من نشان دهید!چون خیلی آرزویش را دشتم که محمد ورضا به جبهه میرفتند. ولی همسرم فقیدم چرا بار ها رفته بود - حتی یه بارهم در جبهه با رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای در یه جا بودند. راستش اگز خاتمی و رضا برای انقلاب زحمتی کشیده بودندیا به جبهه رفته بودند  امروز باعث نابودی ارزشهای انقلاب اسلامی نمی شد.خدا عاقبت منو بخیر کنه با این بچه ها

--------------------------------------------                                                                                       س:در پایان سفارشی یا نصیحتی به محمدت داری بگو:                     البته من مطمئنم او این حرفها را قبول نمی کند چون دیگر مثل گروه خوارج ولشگریان یزید لقمه حروم به شکمش ریخته ولی اگر میخواهد من از او راضی بشم: باید خودش را از این گروه اصلاحاتی که مثل گروه سقیفه هستند! و از این انتخابات کنار بکشه و از کارهای گذشته اش توبه کنه و بره نزد مقام معظم رهبری دست ایشان را مثل پدرش ببوسه و خودش را به عنوان غلام به ایشان تسلیم کنه همچنان که( مرحوم سید احمد به آقا فرمود :من مثل قنبر که غلام علی (ع) بود من هم غلام شما و مطیع شما هستم )ولی متاسفانه پسرش سید حسن فکر کنم راه پدر را در پیش نگرفته !چون گاهی با پسر من رفت و آمد داره.

خدایا: سایه این دولت عدالت محور ومطیع رهبر (آقای دکتر احمدی نژاد - عزیز دل مردم ایران) را که همچون شهید مظلوم رجائی برای ما حفظ و محفوظ بدار - و دشمنانش را خارو ذلیل بگردان . حتی اگر فرزندان من هم باشند!

ممنون مادر از توضیحات شما

 


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87/12/13 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

اگر خورشید محو تماشای تو نیست...
دلگیر نشو، از پشت کوه اومده!
--

من نمیگویم نرو اما کمی آهسته تر
من نمیگویم نرو اما نگاهی پشت سر

--

لحظه ها ، ثانیه ها نامردند

گفته بودند که بر می گردند

برنگشتند و پس از رفتنشان

بی جهت عقربه ها می گردند

ز چه رو سبز بمانم به دروغ

لحظه های که سراسر زردند

لحظه ها فاصله هایی موهوم

لحظه ها فاصله هایی سردند

بگذارید ز پیشم بروند

لحظه هایی که همه بی دردند


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87/12/12 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

 

فقط کافیه به این آدرس برید!

 

 


نوشته شده در تاریخ شنبه 87/12/10 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

رضا

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

نام، لقب و کنیه امام

پدر و مادر امام

تولد امام

زندگی امام در مدینه

امامت حضرت رضا (علیه السلام)

اوضاع سیاسی

سفر به سوی خراسان

حدیث سلسلة الذهب

ولایت عهدی

جنبه علمی امام

شهادت امام

تدفین امام

امام رضا علیه السلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا می‌باشند.

ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.

نام، لقب و کنیه امام:

نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای خشنودی می‌باشد. امام محمد تقی علیه السلام سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند:

«خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند.»

یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است. این توانایی امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد.

پدر و مادر امام:

پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم علیه السلام پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.

تولد امام:

حضرت رضا علیه السلام در یازدهم ذیقعدة الحرام سال 148 هجری در مدینه دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت.

زندگی امام در مدینه:

حضرت رضا علیه السلام تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا به هدایت مردم و تبیین معارف دینی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

 امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند:

«همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند.»

امامت حضرت رضا (علیه السلام):

امامت حضرت رضا علیه السلام بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم صلی الله و علیه و اله اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم علیه السلامبارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.

 یکی از یاران امام موسی کاظم علیه السلام می‌گوید: ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: «آیا می‌دانید من کیستم؟» گفتم: تو آقا و بزرگ ما هستی. فرمود: «این که با من است کیست؟» گفتم: علی بن موسی بن جعفر. فرمود: «پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد.» (1)

اوضاع سیاسی:

 مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:

 1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

2- پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

مدتی از زندگانی امام رضا علیه السلام همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا علیه السلام می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

 او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

سفر به سوی خراسان:

مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.

حدیث سلسلة الذهب:

در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف می‌فرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام مردم عرضه داشتند: ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد. امام دستور توقف مرکب را دادند و حضرت حدیث ذیل از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: «کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود.» سپس امام فرمودند: «اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم.»

 این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

ولایت عهدی:

چون حضرت وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: همه بدانند من در آل عباس و آل علی علیه السلام هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا علیه السلام ندیدم. پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم. حضرت فرمودند: «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی» مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ «هرگز قبول نخواهم کرد» وقتی مأمون مأیوس شد گفت: پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید. این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: «از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد»

مأمون پافشاری نمود تا آنجا که در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: «اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم» مأمون با این شرط راضی شد.

پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی.»

جنبه علمی امام:

مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند. که  شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

مأمون اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کرد تا با امام به مناظره بنشینند. اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد و به آنان گفت: دوست دارم که با حضرت رضا (ع) مناظره کنید. حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا علیه السلام نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: «اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند» عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

 شهادت امام:

در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا علیه السلام به شهادت رسیدند.

تدفین امام:

به قدرت و اراده الهی امام جواد علیه السلام فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/12/8 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر
<      1   2   3   4      >
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

اسلایدر