چرا ز کوی عاشقان دگر گذر نمی کنی * چه شد که هر چه خوانمت به من نظر نمی کنی
مگر مرا ز درگهت خدا نکرده رانده ای * دگر برای خدمتت مرا خبر نمی کنی
خدا گواه من بود که قهر تو کشد مرا * ز قهر با غلام خود چرا حذر نمی کنی
نشسته ام به راه تو به عشق یک نگاه تو * ز پیش چشم خسته ام چرا گذر نمی کنی
تو ای همای رحمت ای جهان به زیر سایه ات * چرا نظر به مرغکی شکسته پر نمی کنی؟
نگر به خیل سائلان به سامرا و جمکران * ز باب خانه ات چرا سری به در نمی کنی ؟
مگر مرا ز درگهت خدا نکرده رانده ای * دگر برای خدمتت مرا خبر نمی کنی
خدا گواه من بود که قهر تو کشد مرا * ز قهر با غلام خود چرا حذر نمی کنی
نشسته ام به راه تو به عشق یک نگاه تو * ز پیش چشم خسته ام چرا گذر نمی کنی
تو ای همای رحمت ای جهان به زیر سایه ات * چرا نظر به مرغکی شکسته پر نمی کنی؟
نگر به خیل سائلان به سامرا و جمکران * ز باب خانه ات چرا سری به در نمی کنی ؟
نوشته شده در تاریخ جمعه 87/11/25 توسط دوکبوترکه یکی پرید!
| نظر