گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود |
|
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود |
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است |
|
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود |
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض |
|
ور نه هر سنگ و گلی لل و مرجان نشود |
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش |
|
که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود |
عشق میورزم و امید که این فن شریف |
|
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود |
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت |
|
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود |
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی تو را |
|
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود |
ذره را تا نبود همت عالی حافظ |
|
طالب چشمه خورشید درخشان نشود |
نوشته شده در تاریخ شنبه 87/11/26 توسط دوکبوترکه یکی پرید!
| نظر