سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جگرشیرنداری سفر عشق مرو
 

گشت غمناک دل و جان عقاب / چو ازو دور شد ایام شباب
دید کش دور به انجام رسید / آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل بر گیرد / ره سوی کشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ی ناچار کند / دارویی جوید و در کار کند
صبحگاهی ز پی چاره ی کار / گشت برباد سبک‌سیر سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت / ناگه از وحشت پر ولوله گشت
وان شبان، بیم زده، دل نگران / شد پی بره‌ی نوزاد دوان
کبک، در دامن خاری آویخت / مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استاد و نگه کرد و رمید / دشت را خط غباری بکشید
لیک صیاد سر دیگر داشت / صید را فارغ و آزاد گذاشت
چاره‌ی مرگ، نه کاریست حقیر / زنده را فارغ و آزاد گذاشت

صید هر روزه به چنگ آمد زود / مگر آن روز که صیاد نبود
آشیان داشت بر آن دامن دشت / زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
سنگ‌ها از کف طفلان خورده / جان ز صد گونه بلا در برده
سال‌ها زیسته افزون ز شمار / شکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا دید عقاب / ز آسمان سوی زمین شد به شتاب
گفت که: ‹‹ای دیده ز ما بس بیداد / با تو امروز مرا کار افتاد
مشکلی دارم اگر بگشایی/ بکنم آن چه تو می فرمایی››
گفت: ‹‹ما بنده‌ی درگاه توییم / تا که هستیم هوا خواه توییم
بنده آماده بود، فرمان چیست؟ / جان به راه تو سپارم، جان چیست؟
دل، چو در خدمت تو شاد کنم / ننگم آید که ز جان یاد کنم››
این همه گفت ولی با دل خویش/ گفت و گویی دگر آورد به پیش
کاین ستمکار قوی پنجه، کنون / از نیاز است چنین زار و زبون
لیک ناگه چو غضبناک شود / زو حساب من و جان پاک شود
دوستی را چو نباشد بنیاد / حزم را باید از دست نداد
در دل خویش چو این رای گزید / پر زد و دور ترک جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقاب / که:‹‹مرا عمر، حبابی است بر آب
راست است این که مرا تیز پر است / لیک پرواز زمان تیز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت / به شتاب ایام از من بگذشت
گر چه از عمر،‌ دل سیری نیست / مرگ می‌آید و تدبیری نیست
من و این شه‌پر و این شوکت و جاه / عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناساز / به چه فن یافته ای عمر دراز ؟
پدرم نیز به تو دست نیافت / تا به منزلگه جاوید شتافت
لیک هنگام دم باز پسین / چون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت با من فرمود / کاین همان زاغ پلید است که بود
عمر من نیز به یغما رفته است / یک گل از صد گل تو نشکفته است
چیست سرمایه ی این عمر دراز؟ / رازی این جاست، تو بگشا این راز››
زاغ گفت: ‹‹ار تو در این تدبیری / عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاست / دگری را چه گنه؟ کاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیایید فرود / آخر از این همه پرواز چه سود؟
پدر من که پس از سیصد و اند / کان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که برچرخ اثیر / بادها راست فراوان تاثیر
بادها کز زبر خاک وزند / تن و جان را نرسانند گزند
هر چه از خاک، شوی بالاتر / باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا که بر اوج افلاک / آیت مرگ بود، پیک هلاک
ما از آن، سال بسی یافته ایم / کز بلندی، ‌رخ برتافته ایم
زاغ را میل کند دل به نشیب / عمر بسیارش ار گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است / عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان ست / چاره‌ی رنج تو زان آسان ست
خیز و زین بیش، ‌ره چرخ مپوی / طعمه ی خویش بر افلاک مجوی
ناودان، جایگهی سخت نکوست / به از آن کنج حیاط و لب جوست
من که صد نکته ی نیکو دانم / راه هر برزن و هر کو دانم
خانه، اندر پس باغی دارم / وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هست / خوردنی های فراوانی هست››

****
آن چه ز آن زاغ چنین داد سراغ / گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد، رفته از آن، تا ره دور / معدن پشه، مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان / سوزش و کوری دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند از راه / زاغ بر سفره ی خود کرد نگاه
گفت: ‹‹خوانی که چنین الوان ست / لایق محضر این مهمان ست
می کنم شکر که درویش نیم / خجل از ماحضر خویش نیم››
گفت و بشنود و بخورد از آن گند / تا بیاموزد از او مهمان پند

****
عمر در اوج فلک بر ده به سر / دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش / حیوان را همه فرمانبر خویش
بارها آمده شادان ز سفر / به رهش بسته فلک طاق ظفر
سینه ی کبک و تذرو و تیهو / تازه و گرم شده طعمه ی او
اینک افتاده بر این لاشه و گند / باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود / حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری، ریش / گیج شد، بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد که بر آن اوج سپهر / هست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفرست / نفس خرم باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریست / دید گردش اثری زین ها نیست
آن چه بود از همه سو خواری بود / وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال بر هم زد و برجست زجا / گفت: که ‹‹ای یار ببخشای مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز / تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی / گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلکم باید مرد / عمر در گند به سر نتوان برد ››

****
شه‌پر شاه هوا، اوج گرفت / زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد / راست با مهر فلک، همسر شد
لحظه‎ یی چند بر این لوح کبود / نقطه ‎یی بود و سپس هیچ نبود

سروده پرویز ناتل خانلری


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/11/23 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

برا ی دید ه بیاور غباری از د ر  دوست

 

 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/11/23 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر


نمایش تصویر در وضیعت عادی



ببین طلوع چشمات به دنیا چه قشنگه
نگاه شیطون تو صمیمی و یه رنگه
روز تولد توست همه میگن مبارک
منم میگم عزیزم تولدت مبارک... 

گل ها رو تو گلدون جا بدین باغچه ها رو آب پاشی کنین
همه کوچه ها چراغونی خونه ها رو نقاشی کنین
ماه و ستاره در نیاد تو اومدی به جاشون
می ارزه برق چشم تو به نور سر تا پاشون
روز به این قشنگی هرگز کسی ندیده
صدای سازو آواز به آسمون رسیده
امروز فقط روزه توست می خوام دنیا بدونه
برای اسم زیبات می خونم عاشقونه
تو آمدی به دنیا تو قلب من نشستی
خوش آمدی عزیزم که عشق من تو هستی
منم تا دنیا دنیاست قدر تورو می دونم
امروز تولد توست از ته دل می خونم
تولدت مبارک مبارک و مبارک
تولدت مبارک مبارک و مبارک


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/11/23 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

 

12v5lv9tdz9kdca40w84.jpg

 

 sazb0bdpwgpt7rxld8j.jpg

 

y0gqrqdpnz2e6nfp06k4.jpg

 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/11/23 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

                   تقدیم به : همیشه بهار

 

 

 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/11/23 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

توی آسمون بی تو  - یه ستاره مونده تنها - یه ستاره ای که شاید  نرسه به صبح فردا - یه ستاره ای که عمرش  روی قله ی غروبه - با خودش همیشه میگه تو اگه بیای چه خوبه.........نکنه یه روز بیایی  که ستاره مرده باشه ! آرزوی دیدنت رو  زیر خاکا برده باشه.....!


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/11/23 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر

هیچکی نمیتونه بفهمه که دلم از چی گرفته

هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته

هیچکی نمیونه تا بامن توی راهم هم سفر شه

آخه میترسه که با من با دل من در به در شه

هیچکی نمیدونه که چشمام چرا همیشه خیس خیسه

چرا هیچکی حتی یه نامه واسه من دیگه نمینویسه

هیچکی نمیدونه که قلبم تا حالا چند دفعه شکسته

هیچکی نمیدونه سر راه اون تا حالا چند دفعه نشسته

آخه تو کلبه سوت و کور و تاریک قلبم خورشید که جا نمیشه

میدونم اگه تا لحظه مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/11/23 توسط دوکبوترکه یکی پرید! | نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

اسلایدر